در اظطراب دستهای پر
آرامش دستان ، خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست
این را زنی در آبها می خواند
در آبهای سبز تابستان
گوئی که در ویرانه ها می زیست
ما یکدگر را با نفسهامان
آلوده می سازیم
آلوده ی تقوای خوشبختی
ما از صدای باد می ترسیم
ما از نفوذ سایه های شک
در باغهای بوسه هامان رنگ می بازیم
ما در تمام میهمانی های قصر نور
از وحشت آوار می لرزیم
سلام
چقدر زیبا و توامان غمگین بود این شعر...از شعر دیدمش آخر هم خیلی خوشم اومد... اونم تلخ و شیرین بود... هرچی بود من خوشم اومد ازش:)
شاد و سرفراز باشید.
در پناه حق