درد و دل

 
 
زمان چیز عجیبیست
یکی شنبلیله پاک می کند یکی با دست های روغنی پیچی را سفت تر می بندد تا چرخی بچرخد
یکی کتاب ورق می زند و دیگری تخمه می شکند دانه دانه...
و تو فکر می کنی...
مینشینی و ساعت ها فکر می کنی به این که چرا هیچ زمانی نداری تا کار خوبی انجام دهی!! خوبی هم چیز غریبیست...
نایاب، خوب که فکر کنی می بینی لابلای داستان های قدیمی مادر بزرگ همیشه یکی دو تایی پیدا می شده اما حالا سالهاست که نقش کار خوب برایت تغییر رنگ داده و محدود شده به معنایی چون بد نبودن!!و تو با شانه بالا انداختنی بی قید خودت را مجاب کرده ای که وقتی بد نیستی یعنی خوبی !!نه؟!
زمان چیز عجیبیست و شاید هر لحظه و ثانیه ای که سر بریده می شود همانی باشد که قرار بوده حامل معجزه ی تو باشد تا دنیا را تغییر دهی آستینی بالا بزنی و فقر را ریشه کن کنی تبعیض را بسوزانی غم را خاکستر کنی و بعد با لذت تمام ، لیوان چایی ات را تا نیمه پر کنی و جلوی تلویزیون ، اخباری را گوش بدهی که دیگر از هیچ جنگی نمی گوید !!
با خیال راحت به خیابان بروی و در حالی قدم بزنی که هیچ کودک اجاره ای بی هوش از داروهای خواب آور در بغل هیچ کولی خیابان گردی برای گدایی استثمار نمی شود و هیچ پسر بچه ی دعا فروشی پشت شیشه های شفاف پیتزا فروشی کوچکی چشم هایش گرد نمی شود
زمان چیز عجیبیست؛بسادگی در جان دادن هر ثانیه اش هم نفسی می برد و هم نفسی پا می گیرد و آنچنان اشک و لبخندت را بهم می آمیزد که یادت می رود در چه مکان و چه زمانی هستی و بی حس گذر زمان بزرگ می شوی پیر می شوی کتاب می خوانی شعر می گویی از خدا و آسمان می نویسی و یادت می رود زمانی می خواستی دنیا را تغییر دهی چشم باز می کنی و می بینی سالهاست که منتظر لحظه ای برای خوب بودنی یادت می آید می خواستی خوب باشی..
خوب
خوب
خوب
و آن زمان خوبی چیز غریبیست که تنها سایه ی حرف هایش بر سرت سنگینی می کند....  
 
 

 
نظرات 6 + ارسال نظر
م ر ی م شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ب.ظ http://gosast.blogsky.com

پر از درد بود رفیق
پر از درد
این سایه سنگین فراموشی چیزی است که من هم این روزها به ان زیاد فکر می کنم حالا شاید از منظری دیگر و تو چقدر ساده و صمیمی و عالی تصویرش کردی. اما چه فرق می کند منظرهای ما باهم؟ آنچه آدم فرو رفته تا خرخره در جنگ و فقر و فلاکت و یا حتی بیهودگی بی نیازی و رفاه را سرپا نگه داشته و اسباب بقایش را فراهم کرده یعنی فراموشی پاره ای عظیم از حیاتش را ذره ذره یا حتی تکه تکه خورده و فرسوده. از آدم چه باقی مانده رفیق؟!

بانو یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:28 ق.ظ http://bano0.blogsky.com


نمی دانم چه بگویم! فقط
برای وقتی که همه ی اتفاق های خوب بیافتددعا میکنم!


و برای شما که خوب باشید و خوب بمانید

بانو یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:16 ب.ظ http://bano0.blogsky.com

منظورم این بود که فقط برای عبور نباشد،
و بتوان گاهی (فقط گاهی ) به آن تکیه کرد


گیلاس چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:47 ق.ظ http://www.chimney.blogfa.com

زمان ؟!! هیچی نیست !! هیچی ...

گیلاس چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:23 ق.ظ http://www.chimney.blogfa.com

خب ! من به همه دوستام می گفتم گلابی !! از اون جک گلابیا گلابیا !! بعد دیدم که جقدر ادما به میوه ها شبیهند !! از موقع به بعد به هرکس اسم یه میوه دادم ! خودم شدم گیلاس ! یعنی بهترین ! و دوستا معمولیم گلابی !! بفیه هم بین این دو تا رنج نوسان می کنند !!

این اسم برام خیلی خاطره ها رو زدنه میکنه ! دوستاییم که الآن دشمنم شدند و ...

گیلاس چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:12 ب.ظ http://www.chimney.blogfa.com

یه دوست داشتم (دارم) که همیشه می گفت : ؛ من یه گیلاسم. سیلی خور باد ! و بعد وای مسیتاد سر جاشو تکون نمی خورد !! از اون روز عاشق گیلاس شدم !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد