کتابی هست ...
کتابی هست،آغازی و پایانی
کتابی هست، ناخوانده
که جز کاتب نمیداند چه خواهد شد.
کتابی هست، اندوهبار
فصولش،پاره پاره، وحشتزا
کتابی هست، داستانها دارد
داستان من ، داستان تو
داستان توتک معصوم، داستان پیچک مغرور
داستان من، همین امروز، آخر میشود شاید
داستان تو ، شبی تاریک
عجب آشفته بازارِیست،
همه بازیچه آنیم
همه بازیچه کاتب
و یا بازیگران بازی خونین
و وقت بهت و حیرانی
به ناگه فصل پایانی
که بازی نیست
خونبازیست
از قول یک دوست ...
خونبازی ...
روی بدبینی مرا هم کم کردهای
مرسی که سر زدی
به دقت می خونم
سلام.......
و باز هم سلام
......
............
......................
یک سوال دارم بابا جان
.....
چرا اینقدر حرفهای ناب داری توی وبلاگت؟
.....
طنزت شیرینه
تلخندت هم شیرینه
........
اون شعرهای پایین پایین خیلی نابه......
بعد طنزهای بالاترش که خودش یه دنیاییه
.....
و بالاتر
همین پست.........آره
.....
..........
...................
این دیگه طلای نابه.....
نمیام بیخودی یه نگاه بندازم برم.......
میخونم ........میمونم...........میرم
........
خون بازی
دلم از حرفهایت خون شد امروز آه
این شعری که از بازی
به وبلاگت نشان سروری داده
نشان برتر روشنگری داده
نگاهم غرق میگردد
میان واژها اما
تن لرزان قلبم را
در این بازی
در این شعر حقیقت بار
من گم کرده ام انگار
آخر ....ای محمد میکشی چرا بازیچه ای باشیم
چرا طوفان دریا بشکند سرسختی ما را
چو با قدرت توان در هم شکست امواج دریا را
.........
...............
.........................
رفیق..........این شعر منه ...فی البداهه.........تقدیم به کسی که دو کلمه حرف حساب میزنه توی وبلاگش......
خدانگهدارت...رفیق
هم کتاب زندگیمون و هم بازیچه ایم لابلای ورق پاره های کتاب
سلام
فکر می کنم اگر وابدهیم همه بازیچه کاتبیم
اما بازیچه هایی هم هستند که کاتب را به بازی می گیرند
سلام، این آخرین حضور دین در زندگی سیاسی ما است. نگران نباش البته باید هزینه اش را پرداخت. شاید من یکی از آنها باشم در همین امشب، اما مهم نیست.