درینگ .. درینگ .. درینگ..
مرد: سلام عزیزم .. من توی اتوبانم .. قفله قفله.. یه ساعت دیرتر میآم
زن : اشکالی نداره عزیز دلم ، تا تو بیای من یه فنجان قهوه میخورم و شام رو حاظر میکنم ...
مرد لبخندی زد و گوشی تلفن را بر روی صندلی پرت کرد و به آرامی پیچ رادیو را باز کرد و با سرعت در اتوبان پیش رفت .
صدای گوینده رادیو: در اتوبان مدرس ، مسیر شمال به جنوب ، روانی حرکت خودروها را مشاهده میکنیم ...
پدر هر روز ، قبل از روشن شدن هوا از منزل بیرون میرفت و شب دیرهنگام به خانه بر میگشت .
زمانی که بر میگشت پسرک زیبایش در خواب عمیق فرو رفته بود .
یک شب وقتی پدر بازهم دیر وقت به خانه برگشت ، پسرک بیدار مانده بود تا پدر را ببیند . به محض ورود پدر ، پسرک خود را در آغوش پدر انداخت و گفت پدرجان هر شب چقدر پول در می آوری ؟
پدر گفت : شبی 200 دلار .
پسرک گفت : لطفاً صد دلار امشبت را به من می دهی ؟
پدر با عصبانیت گفت : صد دلار ؟ و با لحنی عصبانی تر پسرک را از خود دور کرد .
پسرک نیز با چشمی گریان به رختخواب خود رفت .
پدر بعد از اندکی به خود آمد و از کرده خود پشیمان شد .
او به اتاق پسرک رفت و کنار تختش نشست و دست نوازشی بر سر او کشید و سپس یک صد دلاری به دست او داد و گفت : عزیزم فقط بگو آن را برای چه میخواهی ؟
پسرک با خوشحالی تمام اشکهایش را پاک کرد و از زیر بالش خود چند اسکناس مچاله شده را بیرون آورد و گفت : پدرجان این هم 200 دلار .
لطفاً فردا شب را زودتر به خانه بیا ، تا من و تو و مادرم با هم شام بخوریم ...
دنیا چو حبابی است ، ولیکن چه حباب ؟
نی بر سر آب ، بلکه بر روی سرآب
آنهم چه سرابی که ببینند به خواب
وان خواب ، خواب بد مست خراب