داستان کوتاه

  درینگ .. درینگ .. درینگ..  

  مرد: سلام عزیزم .. من توی اتوبانم .. قفله قفله.. یه ساعت دیرتر می­آم

  زن : اشکالی نداره عزیز دلم ، تا تو بیای من یه فنجان قهوه می­خورم و شام رو حاظر میکنم ... 

 مرد لبخندی زد و گوشی تلفن را بر روی صندلی پرت کرد و  به آرامی پیچ رادیو را باز کرد و با سرعت در اتوبان پیش رفت .

 صدای گوینده رادیو: در اتوبان مدرس ، مسیر شمال به جنوب ، روانی حرکت خودروها را مشاهده می­کنیم ... 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد