اشعار

بس که در انتظار نامه تو                چشم بر راه مانده ام شب و روز

بس که بهر تسلیم گفتم               نامه اش می رسد دیر نیست هنوز

دگر از انتظار خسته شدم             دست در دامن خیال زنم / نقش امید بر خیال زنم

امشب ای آشنای برده ز یاد          حرمت عشق و آشنائی را

میتنم با دو دست نرم خیال           تار بگسستنی جدائی را

جای تو از برای خود امشب           نامه ای عاشقانه بنویسم

روی هر سطر با خطوط درشت     از غمی جاودانه بنویسم

می نویسم شتاب کن برگرد          دوری تو بلای جان من است

با همه آشنا شدم اما                  باز نام تو بر زبان من است

مینویسم که دوستت دارم           بارها بیشتر ز روز نخست

رنج این زندگی اگر خواهم           جان شیرین من به خاطر توست

نظرات 3 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 05:35 ب.ظ

سلام دوست خوبم
من یه چیزایی در آدرس ذیل نوشتم که با توجه به نوع نگاهت، ممنون میشم اگر نظرت رو در این مورد بدونم. فقط جسارتاً خواهش میکنم اگر مطالب به نظرت قابل خوندن اومد، حتماً پاسخ سوالهای داخل متن رو بده چون قطعاً خوندن جوابهای شما بهم کمک میکنه. پیشاپیش ممنون از حضورت www.seeyourinside.blogsky.com

سلام محضر دوست گرامی ، علی آقای عزیز .
قبل از هر چیز این و بگم که از آشنائی با شما و امکان استفاده از مطالبتون خوشحال و مسرورم .
راستش یه چیزایی برام گنگه ، که اگر توضیح بیشتری بدی ، من بهتر میتونم در خدمتت باشم .
اول اینکه از کجا به نوع نگاه من پی بردی و منظورت از نگاه من ، نگاه به چی هست ؟.
دوم اینکه مطالبی رو که در آدرس قید شده مرحمت کردی و نوشتی خطاب به بنده است ، یا نه ؟ یا فقط خواستید نظر بنده رو بدونید ؟
سوم اینکه ، اگر مطالبتون مخصوصاً مطلب آخریتون خطاب به من هست ، به کدوم نظرات من اشاره کردید که اون نتایج رو گرفتید؟
چهارم اینکه شما در بین مطالبتون به اکثر سوالات جواب دادید و من دقیقاً نمیدونم به کدوم سوال شما باید جواب بدم .
ولی در هر صورت من دوباره مطالب شما رو می خونم چون حس می کنم ارزش دوباره خوندن رو داره .
ولی خوشحال می شم برای روشن شدن ذهن بنده و آشنائی بیشتر و گفتمانهای بعدی به این سوالات جواب بدید .
متشکرم .

رها سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:34 ب.ظ http://rahaaaa.persianblog.ir

سلام
این انگار خوب همون انگاره دیگه...
اینو واسه این نوشتم که یه چیزی که واسم مهم بود ازم گرفتن
کسی که وبلاگشو خیلی دوس داشتم دیلیتش کرد منم انگار که خونم زلزله اومده بود وقتی رفتم دیدم که نیست
واسه همین گفتم انگار...

خوب این خوبه که آدمها به خاطر چیزهای با ارزشی که از دست میدن ناراحت و غمگین باشن و دردی همچون تشبیه زلزله احساس کنن .
این خودش حفظ ارزشه .
ولی میتونستی اینو جوری بیان کنی که بیشتر قابل فهم باشه و برای کسی سوال پیش نیاد .
ولی چرا فقط بیان درد و نا امیدی ؟.
چرا سعی در جبران مافات و به دست آوردن دوباره اون نکردی ؟.
یا اینکه تلاش کنی بهتر از اون رو پیدا کنی ؟
و سعی کنی این امید و جوونه مجدد رو در بیانت نشون بدی .
به هر حال در هر نا امیدی ، امیدی هست و پس از هر شکستی میتونه پیروزی باشه و پس از هر زلزله ای آبادی .
به هر حال آرزو می کنم که یا خودشو دوباره بدست بیاری یا بهترشو پیدا کنی .
به امید خوندن مطالب با نشاط و روح انگیز شما دوست گرامی .

م ر ی م سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:48 ب.ظ

افسوس که من دیگر هرگز نمی توانم به کسی بگویم دوستت دارم. این به دلیل زندگی شکست خورده من است بلکه به بسیار تجربه های زندگیم که از درون روحم را فسردند مربوط می شود. و ماجرای زندگی خودم هم بی تردید موثر است.
با این حال ؛افسوس؛ واژه نارسایی ست. دانستن و پی بردن به حقیقتی تلخ افسوس ندارد. این زیستن با توهم است که اسباب تاسف است ولو آنکه ندانی تمام عمر که متوهمی.....

البته افسوس همیشه بد نیست ، و همچنین گفتن دوستت دارم ، همیشه زیبا نیست .
و علت عدم توانایی بیان دوستت دارم ، شکست نیست ، چون شکست ابدی نیست .
بلکه ناشی از درد و رنج و یا به تعبیر خودت آثار جراحتی است که از شکست بر جای می ماند .
و البته می توان انتضار داشت که مرحمی ، ترمیم جراحات وارده را در بر داشته باشد .
و البته اگر مرحمی پیدا شود !............!
و این همان حقیقت تلخ است .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد