ادبیات

در اظطراب دستهای پر  

 

آرامش دستان ، خالی نیست  

 

خاموشی ویرانه ها زیباست  

 

این را زنی در آبها می خواند  

 

در آبهای سبز تابستان  

 

گوئی که در ویرانه ها می زیست  

   

 

 

 

 

ما یکدگر را با نفسهامان  

 

آلوده می سازیم  

 

آلوده ی تقوای خوشبختی  

 

ما از صدای باد می ترسیم  

 

ما از نفوذ سایه های شک  

 

در باغهای بوسه هامان رنگ می بازیم  

 

ما در تمام میهمانی های قصر نور  

 

از وحشت آوار می لرزیم  

نظرات 1 + ارسال نظر
بهاره دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:57 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام
چقدر زیبا و توامان غمگین بود این شعر...از شعر دیدمش آخر هم خیلی خوشم اومد... اونم تلخ و شیرین بود... هرچی بود من خوشم اومد ازش:)
شاد و سرفراز باشید.
در پناه حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد