خالق و مخلوق _ قسمت سوم

قسمت سوم   

در اقلیم رابطه های خام ( غیر متعالی ) هیچ چیز را نمی شود به تصویر کشید ، مگر آنکه متضاد آنرا به تصور آورد . اکثر تجارب روز _ به _ روز بر اساس این واقعیت است . 

موجودات در چهارچوب رابطه های متعالی ، ضد و مخالفی ندارند . یک واحد وجو د دارد و همه چیز از یک واحد به واحد دیگر در دایره ای بی انتها در حرکت و پیشروی است . 

زمان ، قلمرویی متعالی است که در آن ، آنچه شما گذشته ، حال و آینده می نامید در دایره ای به هم پیوسته ، وجود دارند . به این معنا که آنها مخالف و ضد هم نیستند ، بلکه اجزاء یک کل هستند، امتدادی از یک عقیده ، دوایری از همان مطلق ، جنبه هایی از همان حقیقت تغییر ناپذیر .  

عالم هستی به شکلی است که می بینیم ، چون نمی توانست به شکل دیگری باشد ، و با این همه هنوز هم در قلمرو خام جسمیت قرار دارد . 

زمین لرزه ها و طوفانهای سهمناک ، سیلابها و طغیانها و حوادثی که بلایای طبیعی می نامیم ، صرفاً حرکت عواملی است ، از یک قطب به قطب دیگر .( کل چرخه تولد ) و مرگ بخشی از همین حرکت است . اینها ضرباهنگهای زندگی هستند و هر چیزی در واقعیت ناخالص ، تابع آنها است . چون زندگی خودش هم یک ضرباهنگ است ، یک موج است ، یک ارتعاش است ، تپشی است در قلب همه آنچه وجود دارد . 

بیماری و مرض ، قطبهای مخالف سلامت و بهبودی هستند و به درخواست تو در واقعیت تو تبلور پیدا می کنند . تو نمی توانی بیمار شوی مگر اینکه در سطوحی خودت سبب بیمار شدن شوی ، و به همان نسبت ، خیلی ساده ، اگر تصمیم بگیری ، مجدداً می توانی شفا پیدا کنی . 

نومیدی های عمیق شخصی ، واکنشهای انتخاب شده هستند و مصیبتها و بلاهای جهانی ، نتیجه هوشیاری جهانی می باشند . 

تو در ذهن خود اینگونه استنباط می کنی که خداوند این حوادث را بر می انگیزد ، اینکه اراده و خواست او چنین تعلق می گیرد که این رخدادها حادث شوند . معهذا او حدوث این بلایا را اراده نمی کند . او صرفاً شاهد آنچه تو انجام می دهی ، می باشد . و کاری برای متوقف ساختن این حوادث نمی کند چون انجام چنین کاری به منزله خنثی کردن و نفی اراده توست . این کار به نوبه خود ، تو را از تجربه الهی محروم می سازد ، تجربه ای که خداوند و تو با هم انتخاب کرده اید . 

بنابراین آنچه را که در دنیا شر می نامی ، محکوم نکن . به جای آن ، از خودت بپرس ، در مورد این رخداد چه قضاوت بدی داشتی و چه کاری ، اگر میسر است ، دوست داری انجام دهی تا آنرا تغییر دهی .  به جای آنکه از بیرون سوأل کنی ، از درونت سوأل کن : که در رویارویی با آن مصیبت من چه بخشی از وجودم را مایلم تجربه کنم ؟ چه جنبه ای از هستی را می خواهم فرا بخوانم ؟ چون همه زندگی به صورت ابزار خلقت تو وجود دارد و همه حوادث آن ، صرفاً خود را به عنوان فرصتهایی برای تو ، که تصمیم بگیری و بفهمی که کیستی و چه کسی می خواهی باشی ، نمایان می سازند . 

این در مورد همه انسانها صادق است . بنابراین میبینی که در عالم هستی ، قربانی وجود ندارد ، فقط خلاقها وجود دارند . همه سالکانی که پا به عرصه هستی گذاشتند این واقعیت را می دانستند . به همین دلیل صرفنظر از هر سالکی که نام ببری ، هیچ یک تصور قربانی بودن از خود نداشت . اگر چه بسیاری واقعاً رنج بیشماری را متحمل شوند . 

هر نفسی یک سالک است . اگر چه عده ای ، اصل و مبدأ یا میراث خود را به خاطر نم آورند . با وجود این هر نفسی شرایط و موقعیتی برای بالا ترین هدف خود و یادآوری سریع خود در هر لحظه از زمان که اکنون یا حال نامیده می شود ، خلق می کند . 

بنابراین ، راه کارمایی ( کارما ، قانون عمل و عکس العمل است ) را که دیگری طی می کند ، مورد قضاوت قرار مده .  

به موقعیت دیگران قبطه مخور و از شکست آنها غمگیم مباش ، چون تو نمیدانی که در حساب و کتاب الهی چه چیز موفقیت و چه چیز شکست است .  

هیچ رخدادی را مصیبت بار یا شادی آفرین منام ، مگر اینکه تصمیم بگیری یا شاهد باشی چگونه از این رخداد استفاده می شود . آیا مرگ ، مصیبت است اگر زندگی کسی را نجات دهد ؟ و آیا زندگی رخدادی فرح بخش است چنانچه جز غم و رنج چیز دیگری به بار نیاورد ؟ با وجود این ، هیچوقت قضاوت مکن ، همیشه با خودت مشورت کن و به عقاید دیگران هم احترام بگذار . 

این به آن معنا نیست که تو کمکی را رد کنی یا بخواهی عقیده ات را در مورد تغییر وضع یا شرایطی تحمیل نمایی ، این به منزله پرهیز از برچسب زدن و قضاوت کردن در هر کاری است که انجام می دهی . چون هر موقعیتی موهبتی است که پیش آمده و در هر تجربه ای گنج پنهانی نهفته است .

بنابراین نقطه ای روشن در قلب تاریکی باش و آن را لعن و نفرین نکن . 

و به هنگام محاصره شدن توسط چیزهایی که تو نیستی ، آن را که هستی ( گوهر الهیت را ) فراموش نکن . 

ولی راستی آیا در جستجو و تلاشی که برای تغییر آفرینش داری ، آنرا ستایش و تحسین هم می کنی ؟ و این را هم بدان آنچه که تو در هنگام بزرگترین آزمایش حیات انجام می دهی ، میتواند بزرگترین پیروزی تو باشد ؟ چون تجربه ای را که تو خلق می کنی ، تبلور < کسی که واقعاً هستی> و کسی که میخواهی باشی ، می باشد . 

بنابراین تو بطور جمعی و فردی ، زندگی و زمانی را که تجربه می کنی ، خلق می کنی و این صرفاً یرای تحقیق بخشیدن به هدف معنوی تکامل است . 

هیچ چیز فی نفسه و بخودی خود رنج آور نیست ، رنج ناشی از فکر نادرست است . رنج ناشی از خطای فکر است . یک سالک قادر است غم انگیز ترین رنج ها را از میان بردارد . به این ترتیب است که می تواند شفا دهد .  

رنج ناشی از قضاوتی است که شما در مورد چیزی دارید . قضاوت را بردارید ، رنج از بین می رود . 

در عالم احدیت باید یا نبایدی وجود ندارد . تو مختاری هر کاری که می خواهی انجام دهی . اگر می خواهی احساس بدی داشته باشی میتوانی . 

فقط نه قضاوت کن و نه محکوم کن ، چون تو نمی دانی چرا چیزی اتفاق می افتد ، همانطور که نمی دانی دلیل اتفاق افتادن آن چیست . 

گفتن اینکه چیزی ، فکر ، کلمه یا عملی نادرست است ، به منزله این است که نباید آن را انجام دهی . و گفتن اینکه نباید کاری را انجام دهی به منزله منع کردن تو از آن کار است . منع کردن تو به منزله محدود کردن تو است . محدود کردن تو به منزله نفی واقعیت جوهر الهی تو است . ضمن سلب کردن این فرصت از تو ، برای آن که بتوانی آن حقیقت را خلق و تجربه کنی . 

خوب حالا وارد حیطه دیگری شدیم که مایل بودم درباره آن بنویسم ، و آن مسئله بهشت و جهنم در ابعاد وسیع کلمه است . تا آنجایی که من حدس می زنم چیزی بنام جهنم وجود ندارد . 

جهنم وجود دارد ولی نه به شکلی که تو تصور میکنی و تو به دلایلی که گفته شد آن را تجربه نمیکنی . 

پس جهنم چیست ؟ 

جهنم ، تجربه بدترین نتیجه ممکن از انتخابها ، تصمیمات و آفرینشهای توست . جهنم پیامد طبیعی هر فکر و اندیشه ای است که خداوند را نفی می کند یا آن که و آنچه را تو هستی در ارتباط با پروردگار نفی می کند . 

جهنم ضد و مخالف شادی است ، جهنم یعنی عدم موفقیت ، یعنی پی بردن به اینکه تو کی و چی هستی و عدم توانایی برای تجربه این واقعیت ، جهنم یعنی کمتر بودن <از آنچه واقعاً هستی> و هیچ شکنجه ای بالاتر از این برای روح وجود ندارد . 

حتی اگر خداوند این اندیشه خارق العاده را تصمیم می گرفت که تو < استحقاق > بهشت را نداری ، چه نیازی بود که از تو انتقام بگیرد یا تو را برای شکستی که متحمل شده بودی ، تنبیه کند . آیا برای او خیلی ساده نبود که شر تو را دفع نماید ؟ خداوند چه نیازی به این دارد که تو را به رنجی ابدی از نوع و در سطحی فرای قلم و توصیف ، محکوم سازد ؟  

اگر پاسخ دهی ، نیاز به رعایت عدالت ، آیا محروم ساختن ساده تو از هر گونه ارتباط با پروردگار در عالم برتر و بهشت ، مقاصدی را که خداوند از رعایت حق و عدالت دارد ، تأمین نمیکند . آیا وارد ساختن رنج ابدی مورد نیاز است ؟  

این را بدان که تجربه پس از مرگ ، به صورتی که تو در اعتقادهای ریشه دار در ترس خود ساخته و پرداخته ای ، وجود ندارد . با وجود این روح مرتکب خطا شده ، آنچنان ناشادی ، آنچنان نقصان ، آنچنان جدایی از کل و آنچنان محرومیتی < از انوار فیاض برکات الهی > را درک و تجربه می کند که برای او این ، حکم جهنم را دارد . و بدان که پروردگار ، نه تو را آنجا می فرستد و نه باعث می شود چنین تجربه ای برای تو اتفاق بیفتد . تو ، و تنهایی تو هستی که این تجربه را خلق می کنی و این زمانی است که خود الهی ات را از بالاترین اندیشه ای که از خود داری جدا می کنی . تو خودت این تجربه را بوجود می آوری و این زمانی است که گوهر الهی ات را نفی می کنی ، زمانی که آن که و آنچه واقعاً هستی را ، رد و انکار میکنی ... 

 

بدرود تا قسمت چهارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد