اشعار

 

چندی پیش دو سه بیت شعر از شاعر بزرگی نوشتم که نمیدانستم او کیست . و هنوز هم نمیدانم او کیست . اکنون اتفاقی متن کاملش را پیدا کردم ، ولی هر که هست دمش گرم با این شعر عمیقش ...

من این شعر رو البته همون دو سه بیت قبلیشو حدود شش سال پیش شنیدم ، و به اندازه ششصد بار(حد اقل) خوندمش .  

بخونیدش ارزششو داره ... 

 

   مرگ انسانیت  

 

از همان روزی که دست حضرت قابیل  

 

گشت آلوده به خون حضرت هابیل 

 

از همان روزی که فرزندان آدم  

 

زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید  

  

آدمیت مرده بود 

 

گرچه آدم زنده بود  

 

از همان روزی که یوسف را برادر ها به چاه انداختند 

 

وز همان روزی که با شلاق خون دیوار چین را ساختند 

 

آدمیت مرده بود   


بعد هی دنیا پر از آدم شد و این آسیاب ، گشت و گشت 

 

قرن ها از مرگ آدم هم گذشت  

  

ای دریغ ... 

 

آدمیت بر نگشت  

 

قرن ما ، روزگار مرگ انسانیت است  

  

سینه دنیا ز خوبی ها تهی ست 

 

صحبت از آزادگی ، پاکی ، مروت ابلهی ست 

 

صحبت از موسی و عیسی و محمد ، نا بجاست 

 

قرن موسی چومبه هاست 

 

روزگار مرگ انسانیت است 

 

من ، که 

 

از پژمردن یک شاخه گل 

  

از نگاه ساکت یک کودک بیمار  

 

از فغان یک قناری در قفس 

  

از غم یک مرد در زنجیر  

 

حتی قاتلی بر دار 

 

اشک در چشمان و بغضم در گلوست 

 

وندرین ایام زهرم در پیاله ، زهر نارم در سبوست  

 

مرگ او را از کجا باور کنم ؟ 


صحبت از پژمردن یک برگ نیست 

 

وای ، جنگل را بیابان می کنند 

  

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند 

 

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا 

 

آنچه این نامردمان بر جان انسان می کنند  

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست  

  

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست 

 

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان یکسر نرست 

  

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست 

  

در کویری سوت و کور 

 

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور 

 

صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق  

 

گفتگو از مرگ انسانیت است ....  

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
علی شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:48 ب.ظ http://tiz.blogsky.com

سلام دوست من
وبلاگ قشنگى دارى. منم یه وبلاگ قشنگ دارم، یعنى سعى مى کنم قشنگ باشه! خوشحال مى شم اگه پیشم بیاى و نظرتو راجع به مطالب وبلاگ بهم بگى.
منتظرتم.

هادی شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 03:56 ب.ظ

چنانچه دارای سایت یا وبلاگ هستید می توانید با عضویت در سیستم اکسین ادز اقدام به نمایش تبلیغات نمایید و به ازای هر کلیک بازدیدکنندگان برروی تبلیغات تا سقف 800 ریال بعنوان پورسانت دریافت نمایید
http://www.oxinads.com/?a=27391

م ر ی م شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:41 ب.ظ http://gosast.blogsky.com

حالا که شعر را کامل نوشتی بگذار شاعرش را معرفی کنم: فریدون مشیری
اسم شعر: اشکی در گذرگاه تاریخ است از دفتر: بهار را باور کن
یکی دو تا ایراد هم در متن تو هست مثل :وندرین ایام زهرم در پیاله ، اشک و خونم در سبوست

گل گندم یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:53 ق.ظ http://corn-flower.blogfa.com

خیلی قشنگ بود.
من این شعر رو چند سال پیش تو دفتر شعر قدیمی مامانم دیدم و اونقدر خوشم اومد که به قول شما ششصد بار خوندمش.

گل گندم یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 08:41 ب.ظ http://corn-flower.blogfa.com

مژده مژده:
شاعر بزرگ این شعر فریدون مشیری است.
منبع خبر: ستاره نخستین. www.1ststar.blogfa.com
ظاهرا من شعر رو تو دفتر ایشون دیدم نه مامان!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد