اشعار

پرنده فقط یک پرنده بود  

  

 

پرنده گفت : چه بویی ، چه آفتابی ، آه ! 

 

بهار آمده است  

 

و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت  

 

پرنده از لب ایوان پرید ، مثل پیامی پرید و رفت  

 

پرنده کوچک بود  

 

پرنده فکر نمی کرد  

 

پرنده روزنامه نمی خواند  

 

پرنده قرض نداشت  

 

پرنده آدمها را نمی شناخت  

 

پرنده روی هوا  

 

و بر فراز چراغهای خطر  

 

در ارتفاع بی خبری می پرید  

 

و لحظه های آبی را  

 

دیوانه وار تجربه می کرد   

 

پرنده ، آه ، فقط یک پرنده بود  

  

 

فروغ فرخ زاد 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
efs سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:47 ب.ظ http://www.efs.pib.ir

سلام دوست خوبم وب خوبی داری برات ارزو میکنم موفق بشی و میدونم که موفق میشی
راستی اگه دوست داشتی به ما هم
ما بهترین نیستیم و اولین هم نیستیم ولی بهترین ها را برای شما گرد آ وری کرده ایم

مسافر چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:59 ق.ظ http://mosafer1986.wordpress.com

و پرنده آزاد بود ... آزاد از بند حماقت ها و دشمنی ها ...

حاج محسن شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:43 ب.ظ http://www.mohsenrashid.persianblog.ir

سلام
ابتدا هجرت پیامبر اکرم را به حضورتان تبریک می گویم و سپس ،
ضمن آرزوی موفقیت برای دستابی به گمشده مقدستان ،
امیدوارم ، تاخیر حضورم را به حساب بزرگواری تان بگذارید .
........................................
آمدم دعوت کنم تا در "میز گفتگوی انقلاب" که با "سحر" آغاز شده مشارکت کنید و مرا سرافراز نمایید !
.........................................
میز ما با این سوال فعال شده :
سحر :
سوالی که بارها از خودم پرسیده ام و امروز هم می پرسم ،
می خواهم آن سوال را از شما بپرسم.
آیا ما در ایران انقلاب دینی داشتیم یا دین انقلابی؟؟؟
آیا همیشه فساد اخلاقی سر دمداران موجب انقلاب می شود؟؟؟
پس چرا این اتفاق فقط در ایران افتاد یعنی فقط رژیم ایران فاسد بود؟؟؟؟؟

مریم یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:44 ب.ظ http://shamimepayiz.persianblog.ir

و اما عشق...
عشق یعنی :چون خورشید،تابیدن بر شب های دوست
وچون برف ،ذوب شدن بر غم های دوست…

مریم یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:57 ب.ظ http://shamimepayiz.persianblog.ir

سال ها می گذرد و من از پنجره بیداری کوچه یاد تو را می نگرم
و چنان آرامم که کسی فکر نکرد,
زیر خاکستر آرامش من چه هیاهویی هست ...
عاشقی هم دردی است !!!
و من از لحظه دیدار تو میدانستم که به این درد شبی خواهم مرد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد