اشعار

به نام هستی هستا  

 

صحبت از پژمردن یک برگ نیست  

 

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست  

 

در کویری سوت و کور  

 

در میان مردمی با این مصیبتها صبور  

 

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق  

 

گفتگو از مرگ انسانیت است  

اشعار

بس که در انتظار نامه تو                چشم بر راه مانده ام شب و روز

بس که بهر تسلیم گفتم               نامه اش می رسد دیر نیست هنوز

دگر از انتظار خسته شدم             دست در دامن خیال زنم / نقش امید بر خیال زنم

امشب ای آشنای برده ز یاد          حرمت عشق و آشنائی را

میتنم با دو دست نرم خیال           تار بگسستنی جدائی را

جای تو از برای خود امشب           نامه ای عاشقانه بنویسم

روی هر سطر با خطوط درشت     از غمی جاودانه بنویسم

می نویسم شتاب کن برگرد          دوری تو بلای جان من است

با همه آشنا شدم اما                  باز نام تو بر زبان من است

مینویسم که دوستت دارم           بارها بیشتر ز روز نخست

رنج این زندگی اگر خواهم           جان شیرین من به خاطر توست

خودمونی

به نام هستی بخش یکتا  

 

اولش سلام به اونایی که میبینن و اونایی که میخونن ، چون اولین یاداشتی که مینویسم . 

دومشم اینکه مهم نیست کیا میبینن و کیا میخونن !  

سومش اینکه همیشه مطلبها یا گفته ها و نوشته ها نباید خیلی سنگین و رنگین و خوشگل و به گفته امروزیها بیان منطقی باشه . 

اصلاً اونایی که از منطق بیان حرف میزنن اول بگن از کدوم منطق دارن حرف میزنن و منطقشون چه شکلیه ؟ تا بعدش . بگزریم ... 

خلاصش اینکه میخوای بخون میخوای نخون ، ولی اگر خوندی بالا غیرتاً هر چی فهمیدی بگو . 

اگرم خوندیو همون اولش خندیدی به ریش نویسنده ، عیبی نداره . چون مسخره کرن و خندیدن از روی مسخرگی هم خودش فلسفه ای از منطق داره . آخرشم اینکه اگه خندیدی و خسته نشدی دوباره بخون . حالا .........  

دیدم آقائی که هی خط میکشید         وز برای رسم زحمت می کشید  

 

گفتمش آقا چرا خط می کشی           وز برای رسم زحمت میکشی 

 

گفت من تنها نیم خط می کشم          وز برای رسم زحمت می کشم  

 

دیگران نیز همچو من خط می کشن    وز برای رسم زحمت می کشن  

 

منتظر بیان و نظر عالی یا عالیه میمونم . 

تا بعد خدا نگهدار .